کُوچینگ رشته جدید علمی نیست که به یک باره و ناگهانی به وجود آمده باشد اما پیش از ابداع واژه کُوچینگ، افراد فعال در این عرصه برای اشاره به خودشان از عناوینی نظیر ” مربیگری “، مشاور، راهنما و بعضی وقتها از واژه دستیار استفاده می کردند.
حوزه کُوچینگ به مفهوم امروزی آن در اواسط سال ۱۹۸۰ میلادی توسط توماس لئونارد (Thomas Leonard) در ایالات متحده آمریکا ایجاد شد. چند کُوچ حرفهای، درسال ۱۹۹۵، ICF را به عنوان موسسه ای غیرانتفاعی پایه گذاری کردند تا ” کُوچ ” های همکار با پشتیبانی از یکدیگر این حرفه را توسعه دهند. سه سال بعد ICF فهرستی از صلاحیت های اساسی و ضوابط اخلاقی مرتبط، استانداردی را در زمینه کوچینگ به وجود آورد.
کُوچینگ زیرمجموعهای از روانشناسی است که برای شناخت و درمان بیماری های ذهنی و روانی به کار گرفته میشود و معمولاً با عنوان روانشناسی نابهنجاریها (Abnormal Psychology) از آن نام برده میشود.
مباحثی است که میکوشد به انسانهای سالم برای زندگی بهتر کمک کند. همان حوزهای که مارتین سلیگمن برای ترویج و تثبیت آن تلاش کرده و به نام روانشناسی مثبت گرا (Positive Psychology) شناخته میشود.
سلیگمن ، بارها تاکید کرده است که روانشناسی طی دهه های اخیر، عمر خود را فقط به حوزه نخست اختصاص داده و حوزه دوم کمتر مورد توجه قرار گرفته است. او متوجه شد تمرکز عمده روانشناسی قرن بیستم روی نقاط ضعف، عیب ها، آسیب ها و ترمیم آسیب ها بوده است و از توجه به توانایی ها و نقاط قوت افراد برای رشد و کمال غفلت شده است.
سلیگمن، پیشنهاد کرده است که روانشناسی نباید خود را به دیدگاه آسیبشناسانه محدود کند، بلکه باید به نیمه مثبت انسان نیز توجه نماید و از تمام تواناییها و نقاط قوت افراد برای ارتقای سلامت ذهنی انسان استفاده شود. این همان چیزی است که در کُوچینگ بر آن تاکید میشود.