ترس نامعقولي است كه شرطي شدن كلاسيك، عامل آن و ترس هاي مشابه است.
واتسون و رينر(دو دانشمند رفتارگرا)، نقش شرطي شدن كلاسيك را روي كودكي به نام آلبرت نشان دادند. آن ها براي آن كه بفهمند آلبرت از موش مي ترسد يا نه، به او يك موش آزمايشگاهي سفيد نشان دادند.
وقتي آلبرت با موش مشغول بازي بود، ناگهان در پشت سرش صداي بلندي درآوردند. همانطور كه حدس مي زنيد اين صدا باعث گريه آلبرت شد. پس از چند نوبت همراه شدن اين صدا با موش سفيد، آلبرت حتي بدون شنيدن صدا هم از از موش مي ترسيد.
ترس آلبرت بعدها به خرگوش، سگ و كت خز هم تعميم يافت.
واتسون درست نتيجه گرفت كه بسياري از ترس ها را با شرطي شدن كلاسيك ياد مي گيريم. احتمالا ترس از دندانپزشكي را بر اثر درد دندان پر كردن، ترس از رانندگي را بر اثر تصادف كردن و ترس از سگ را بر اثر گاز گرفته شدن توسط سگ ياد مي گيريم.
اما اگر ترس ها بر اثر شرطي شدن كلاسيك ايجاد مي شوند، پس با روش هاي شرطي سازي مي توانيم آن ها را برطرف كنيم.
شرطي سازي تقابلي روشي مبتني بر شرطي شدن كلاسيك است كه در آن محرك مولد ترس، با پاسخ جديدي كه با ترس همخواني ندارد، تداعي مي شود.
به اين ترتيب، پاسخ شرطي( ترس) ضعيف مي شود. براي مثال مي توان چندين بار موش را هنگام يك فعاليت لذت بخش مثل خوردن شير و بيسكوئيت و نواخته شدن يك موسيقي ملايم به فرد داراي فوبي نزديك كرد تا تغيير رفتار صورت گيرد.